رمان جنگ بین دو قلمرو p3

سلام سلام با پارت ۳ اومدم
یه کاغذ رو میز بود کاغذ و نگا کردم دیدم روش نوشته دولیا میخوام واقعت و بهت بگم من نه مثل تو یه خوناشام و نه یه انسانم بلکه من یه گرگینم. خوناشام ها و گرگینه ها هر دو قلمرو ای دارند که ببین این قلمرو ها زمینی هست که این دو قلمرو رو از هم جدا میکنه و من و تو ببین قلمرو های خودمون معلق موندیم خواستم بگم اگه میخوای بری به قلمروی خودت باید وارد قلمروی ما بشی تا بتونی از اونجا وارد قلمروی خودت بشی.
کاغذ و برداشتم تا اینکه خواستم برگردم دیدم جک پشت سرمه.
÷دولیا مطئسفم که واقعیت و بهت نگفتم.
+عمم قبوله جک میخوام برم قلمروی خودم.
÷ولی اگه وارد قلمروی ما بشی ممکنه.
پریدم وسط حرفش
+همه ی خطراتش و قبول میکنم.
÷نه دولیا اگه وارد قلمروی ما بشی بین دو قلمرو جنگ به پا میشه.
+جک یجوری جمش میکنیم لطفا.
÷نه دولیا لطفا ممکنه حتی کشته بشین.
بعد چند ساعت اصرار جک قبول کرد.
+ممنون جک.
÷دولیا من و تو باید متحد بشیم تا یه دریچه باز بشه تا ما رو ببره به قلمروی من ولی ما اگه باهم متحد شیم شاید یکیمون بمیره.
+جک شاید یکمیون بمیره ولی از این جهنم خلاص میشیم.
÷خب راس میگی پس بیا شروع کنیم.
ما شروع به متحد شدن کردیم من از خونم و اون از موهاش برای متحد شدن استفاده کرد.....
خب به نظرم این پارت به شوک واردتون کرد چون پارت های قبلی خیلی ساده بودن یه کمی اسپویل بکنم به راحتی این دو تا متحد نمیشن حتی واقعا شاید یکیشون بمیره این رمان شاید تا پارت ۱۵ یا ۲۰ بره چون رمانی که در نظر دارم خیلی جذاب تر از این حرفاس